اين مقاله كوششى استبه منظور دستيابى به نظريهاى بهتر براى چگونگى احياى مردگان در روز رستاخيز. قبل از آغاز بحث لازم به ذكر است كه بدن ما از قسمتهاى مختلفى تشكيل شده، كه نقش بعضى از آنها در هويت و هستى ما غيرقابل چشمپوشى است.
براى ما آدميان، صحنه بسيار تكاندهندهاى است، وقتى جسم سرد «انسان» عزيزى كه روزها و سالهاى بسيار از حرارت و شور و معنى آكنده بوده، در برابر ديدگان بازماندگانى بيقرار، با تمام شخصيت، دانش، تجارب، و همه خاطرههايش به خاك و سنگ و مورچگان قبرستان سپرده مىشود.
در آن لحظات معمولا به فكر فرو مىرويم. ما باور داريم كه او روزى زنده خواهد شد. باورى كه مايه دلدارى و تسكين داغداران و البته همه ماست، زيرا بدون شك ما نيز روزى خواهيم مرد.
هم اكنون ما در عصرى زندگى مىكنيم كه نظريه تكامل و فرضيههاى پيدايش حيات، مبتنى بر پژوهشهاى روزافزون خيل عظيم محققان و دانشمندان، در كتب علمى و درسىمان، ارائه مىشوند و جوانان فطرتا پاك و حقيقتجوى ما كه اخبار جستجوى حيات در ديگر سيارات را پيوسته مىشنوند، طبعا گاهى همانند حضرت ابراهيمعليهالسلام از خدايشان مىخواهند، به آنان نشان دهد «چگونه آيا دوباره زنده خواهند شد؟»براستى بعد از آن كه رخت از اين جهان بربستيم، چگونه زنده خواهيم شد؟ آيا تصورى از چگونگى اين امر غريب و شگفتانگيز داريم؟
معاد از اصول تمام اديان الهى، نقطه عطف افكار فلسفى بشر و معنابخش زندگى دردآلود آدمى است. ميزان و شدت اعتقاد، به معاد رقمزننده سرنوشت ما در تصميمگيرىهاى حساس و خطيرى است كه در مسير زندگى، از سالهاى بلوغ و جوانى تا آخرين لحظات عمر، به عمل مىآوريم. از ديگر سو، هر چه تصور قانع كنندهترى از چگونگى زنده شدن مجدد خود داشته باشيم، طبعا اطمينان قلبى بيشترى پيدا خواهيم كرد. حضرت ابراهيمعليهالسلام پيامبر اولوالعزم خداوند، عطش خويش را در كسب اطلاع از چگونگى رستخيز آدميان، با پرسيدن بىواسطه از خداوند، فرو نشاند. تصور، ابزار تفكر آدمى است. در ترجمههاى قرآن گاه مىخوانيم كه مردگانى كه استخوانهايشان نيز متلاشى شده به طريقى دوباره جان خواهند گرفت و از درون قبرهاى خود بيرون خواهند آمد. تنها تصورى كه به صورت يك نمايش كارتونى در زمينه چگونگى معاد ارائه مىگردد بازگشت ذراتى است كه به استخوانهاى الاغى مرده مىچسبند و جان مىگيرند. اين در حالى است كه بسيارى از درگذشتگان قبرى ندارند و شبهه آكل و ماكول از ديرباز همچنان مطرح است.
بوعلىسينا دانشمند مشهور اسلامى نيز نتوانست تصورى معقول از معاد اجسام آدميان در ذهن خويش ترسيم نمايد. او از آنجا كه به صداقت پيامبرصلى الله عليه وآله ايمان داشت، زندگى اخروى را باور كرد. بسيارى از ما نيز چنين مىكنيم. اما اگر بوعلىسينا، امروز در كنار ما مىبود و از كشف اسرار حيرتانگيز دنياى حيات اطلاع مىداشت، تصديق مىنمود كه جاى يك تفسير عصرى، جاى نظريهاى رسمى و جامع كه جوابگوى نياز اذهان عمومى بويژه نسل دانشجو باشد; خالى است. با توجه به مسائل سياسى و فرهنگى عصر حاضر، ما نيازمند نظريهاى هستيم كه با حقايق علمى سازگارتر و براى دانشمندان و متفكران جهان قابلتاملپذيرتر باشد و از همه مهمتر بتواند مانع نفوذ افكارى در جامعه اسلامى ما گردد، كه با سنگ زيربناى فرهنگىمان تضاد دارند.
اين مقاله كوششى استبه منظور دستيابى به نظريهاى بهتر براى چگونگى احياى مردگان در روز رستاخيز. قبل از آغاز بحث لازم به ذكر است كه بدن ما از قسمتهاى مختلفى تشكيل شده، كه نقش بعضى از آنها در هويت و هستى ما غيرقابل چشمپوشى است. مغز ما با ذخاير اطلاعاتى و قابليتهايى كه در تبديل و تجزيه و تحليل اطلاعات محيط و نيز صدور فرامين دارد، مهمترين جايگاه را در ساختار هستى ما داراست. اما فعاليت مغز، مستلزم فعاليت ديگر قسمتهاى عمده بدن است تا انرژى موردنياز سلولهاى مغزى تامين شود. بنابراين سؤال بسيار مهمى كه پاسخى روشن مىطلبد اين است كه آيا در روز رستاخيز ما داراى جسمى مادى خواهيم بود و مغزمان را كه خصوصيات منحصر به فرد انسانى و در واقع هويت ما را رقم زده و با خود خواهيم داشت؟ از اينرو بايستى تصريح گردد كه با عنايتبه كليه آيات و تفاسير ارائه شده در مورد رستاخيز، ما نيز در زمينه فرض ذيل به بررسى موضوع پرداختهايم:
بدن هر يك از ما در واقع مجموعهاى از ده هزار ميليارد سلول از حدود 200 نوع مختلف است، كه در كنار همديگر به فعاليتهاى زيستى مشغولند. زندگى ما حاصل تعاملى گسترده و پيچيده ميان اين سلولهاست. بنابراين قابل تصور است آنچه كه بايد در روز رستاخيز، زندگى مجدد ما را تحقق بخشد مجموعه عظيمى از سلولها خواهد بود. حال چطور چنين مجموعهاى ساخته خواهد شد؟ آيا ده هزار ميليارد سلول به طور جداگانه ايجاد خواهند گشت و سپس هر يك در جاى مقرر خود گذاشته خواهند شد؟ با تامل و تدبر در آيات قرآن مىتوان چنين نتيجهگيرى كرد كه آنچه در روز رستاخيز روى مىدهد، چندان غريب و تصور ناكردنى نيست. چرا كه مثالهايى همچون رويش گياهان سبز پس از بارش باران در صحرايى خشك و نيز يادآورى چگونگى پا به عرصه وجود نهادن ما آدميان از ديد علم زيستشناسى، كاملا معنىدار هستند، به گونهاى كه به جرات مىتوان براساس آنها به نظريهاى علمى براى معاد دستيافت. اما براى درك بهتر نظريه جديد بايستى با روابطى كه بين اجزاى بدن ما وجود دارد، قدرى آشنا شويم.
همه موجودات زندهاى كه بشر از ديرباز با آنها آشنا بوده از گياهان گرفته تا انواع جانوران، مجموعههايى از سلول هستند و همه اين مجموعههاى سلولى مستقل، شكل نهايى ساختار خود را پس از تقسيمات متوالى يك سلول اوليه كه به سلول تخم مشهور استبه دست مىآورند. آنچه در بذر هر گياه موجب رشد جوانه و ايجاد گياهى جديد مىگردد و يا در درون تخم پرندگانو خزندگان موجبات پيدايش جنين و جانورى تازه را فراهم مىآورد، همان سلول اوليه تخم است. در پستانداران سلول تخم در داخل جايگاه مساعدى در درون بدن پستاندار ماده تقسيمهاى متوالى خود را انجام مىدهد.
از سلولهاى تخم گوناگون، جانداران گوناگون به وجود مىآيند. در واقع اين تفاوت اطلاعات ژنتيكى موجود در سلولهاى تخم جانداران است كه همه تفاوتهاى مشهود بين آنان را به وجود آورده، از تفاوتهاى ظاهرى دو خواهر گرفته تا اختلاف شكل و ساختار گياه گل نيلوفر با پروانه.
اطلاعات ژنتيكى هر سلول را، نحوه كنار هم قرار گرفتن اجزاى زنجيرهاى ملكولى، كه بسيار طولانى است، تعيين مىكند. اين زنجيره مولكولى به نام DNA مشهور است و اجزاى آن ملكولهاى قليائى هستند. در تمام جانداران تنها چهار نوع ملكول يعنى بازهاى آدنين، تيمين، گوانين و سيتوزين در ساختمان زنجيره ملكولى مزبور شركت دارند. اين بدان معنى است كه تمام دنياى عظيم حيات، با يك زبان چهار حرفى نگاشته شده است!
ملكول سحرآميز DNA كه در درون هسته سلول فرمانروايى مىكند، با جذب و اتصال خارقالعاده انبوهى از ملكولهاى بيجان سياره زمين، انواعى از تركيبهاى ملكولى بزرگ را توليد مىكند و در نهايت توده ملكولى عظيمى را در قالب مجموعهاى از سلولهاى سازمان يافته كه به فعل و انفعالات شيميايى و تقابلهاى بسيار پيچيده مشغولند، به وجود مىآورد.
مهمترين ويژگى ملكول DNA ، قابليت توليد ملكولهايى مشابه خود است. اين پديده نقطه عطفى در فعل و انفعالات شيميايى زمين در سهونيم ميليارد سال قبل بوده است; زيرا همه حيات امروزى زمين به دنبال بروز قابليت تكثير در يك ملكول بيجان روى داده است. اين ملكول سحرآميز را حتى در آزمايشگاه مىتوان به تكثير واداشت.
ملكول DNA در جريان فعاليتهايش محتاج محيطى است پايدار كه داراى شرايط مشخصى از نظر غلظت انواع مواد باشد. اين محيط ويژه كه همان «سلول» است، همچون خانهاى براى زندگى به هر ملكول DNA فرصت مىدهد تا قابليتهاى خود را بروز دهد. اين كه چه شد يك ملكول DNA براى نخستينبار مسكن خود را يافت و در درون يك سلول مستقر گرديد يكى از موضوعات پژوهشى بسيار جذاب است و فرضيههايى راجع به آن وجود دارند. اما چگونگى وقوع اين پديده به هر نحوى هم كه بوده باشد; چندان براى موضوع اصلى مورد بحث ما كليدى نيست، بلكه اين آگاهى از اسرار و خواص ملكول DNA است كه به ما كمك مىكند نظريه و تصورى براى معاد اجسام خود بيابيم.
ساختمان ملكول DNA شبيه نردبانى است كه حول يك محور فرضى در گردش مىباشد. پلههاى اين نردبان از فتبازهاى چهارگانه تشكيل شدهاند. باز آدنين تنها با باز تيمين قابليت جفتشدن دارد و باز تيمين تنها با باز آدنين جفت مىشود باز سيتوزين نيز تنها با باز گوانين پيوند تشكيل مىدهد و برعكس. بنابراين اگر باز آدنين را با A نشان دهيم و باز تيمين و سيتوزين و گوانين را به ترتيب با T و C و G ، پلكان نردبان تنها يكى از چهار نوع زير خواهد بود:
A -T يا T-A يا C-G يا G-C ستونهاى اين نردبان از ملكولهاى قند دزوكسى ريبوز (آنها را با S نشان مىدهيم) و گروههاى فسفات (آنها را P نشان مىدهيم) كه به صورت يك درميان به هم متصل شدهاند، تشكيل شده است. فاصله هر پله تا پله بعدى 34/0 نانومتر است. به ازاى هر ده پله، يك چرخش در ملكول DNA كامل مىشود. يعنى در هر 4/3 نانومتر ملكول DNA يك دور حول محور فرضى مىچرخد. زاويه هر پله نيز با پله بعدى36 درجه مىباشد.
پيوندى كه بين هر دو باز برقرار مىشود از نوع پيوند هيدروژنى است. پيوند هيدروژنى نسبتبه ديگر پيوندهاى ملكول DNA كه كووالانسى هستند، ضعيفتر است. چنانچه اين پيوندهاى هيدروژنى گسسته شوند، دو رشته حاصل مىشود كه هر رشته شامل توالى بازهاى چهارگانه (البته به صورت منفرد) با ستونى از قند و فسفات خواهد بود. هر يك از اين دو رشته، يك رشته پلىنوكلئوتيد خوانده مىشوند درست مانند اين كه نردبانى را از قسمت ميانى پلكان آن، به دو نيمه تقسيم كنيم.
اين دو نيمه از نردبان يعنى در واقع دو رشته پلى نوكلئوتيد، مىتوانند هر يك از بازهاى منفرد خود را با بازهاى پراكنده موجود در فضاى سلول جفت كنند. ملكولهاى پراكنده قند و فسفات نيز ستون طرف مقابل را ترميم مىكنند. هر يك از بازها، طبق آنچه آمد، تنها با جفتخود قابليت اتصال و تشكيل پيوند هيدروژنى دارد، بنابراين هر يك از دو رشته پلىنوكلئوتيد (نيمههاى نردبان) به ملكول DNA يى دقيقا نظير ملكول DNA ى اول (نردبان اولى) تبديل مىشوند. ملكول DNA اينگونه تكثير مىيابد. اطلاعات ژنتيكى را نيز ترتيب قرار گرفتن بازها در رشتههاى پلى نوكلئوتيد ملكول DNA تعيين مىكند.
ملكول DNA در درون هر سلول، مانند كلافى، كاملا درهم پيچيده شده است. اين ملكول ضمن آن كه فعاليتهاى شيميايى خاصى را در درون سلول به راه انداخته و آنها را كنترل مىكند، همانطور كه توضيح داده شد، در شرايط مناسب، ملكول DNA ى جديدى مشابه خود را نيز به وجود مىآورد.
در سلول اوليه تخم انواع جانداران پرسلولى، معمولا چندين ملكول DNA حجم بسيار زيادى از اطلاعات لازم براى تشكيل مجموعهاى ميلياردها سلولى را در خود نهفته دارند. در سلول تخم اين جانداران وقتى ملكولهاى DNA ى جديد ساخته مىشوند به همراه نيمى از ارگانهاى سلولى كه آنها نيز تكثير يافتهاند به گوشهاى از سلول مهاجرت مىكنند و آن گاه ديوارى از جنس ديواره سلول بين دو گروه ملكول DNA ى قديم و جديد در سلول ايجاد مىگردد. اكنون مجموعه ملكولهاى DNA ى جديد با حصار كاملى كه به دورش وجود دارد، در واقع سلول تازهاى است در كنار سلول اوليه.
سپس دو سلول كه هر دو، ملكولهاى DNA ى مشابهى دارند، دوباره شروع به ساختن ملكولهاى DNA ى جديدى مىكنند و ملكولهاى DNA ى جديد نيز به گوشهاى از سلول مهاجرت مىكنند و فضاى بين دو گروه ملكول DNA در هر دو سلول توسط ديوارهايى تقسيم مىشود و مجموعه دو سلولى ما به مجموعهاى چهار سلولى تبديل مىشود و هر چهار سلول مجددا ملكولهاى DNA ى جديدى مىسازند و بدينترتيب تعداد سلولهاى مجموعه ما مشتمل بر 8 سلول و سپس16 و سپس 2 برابر و 2 برابرهاى ديگر مىگردد.
در انسان، مجموعه سلولهاى تكثير شونده، تودهاى را تشكيل مىدهند كه بتدريج در ميان اين توده، حفرهاى به وجود مىآيد و در نتيجه گويچهاى توخالى ايجاد مىشود. در اين گويچه بعضى از سلولها جنين را به وجود مىآورند و سلولهاى ديگر به عمل تكثير خود ادامه مىدهند و غشاى محافظ جنين و نيز جفت را - كه از طريق آن با سيستم خونى مادر ارتباط برقرار مىشود - به وجود مىآورند. توده سلولى كه جنين از آن به وجود مىآيد، ابتدا داراى دو لايه و سپس سه لايه مىشود. اين پديده اولين انقلاب عمدهاى است كه بين سلولهاى بدن ما تفاوت ايجاد مىكند و در درون سلولهاى مجاور هم، تداخلهاى فيزيكى و شيميايى به وجود مىآورد. به گونهاى كه در برخى از سلولهاى مجموعه، قسمتهاى خاصى از ملكول DNA از حالت كلاف بيرون مىآيند. در نتيجه آن، نسل توليدى اين سلولها كه در نحوه پيچخوردگى كلافه DNA يشان، تغيير ايجاد شده، نيز اين تغيير را در پيچخوردگىهاى كلاف DNA ى خود خواهند داشت.
قسمتهاى بيرون آمده از حالت كلاف ملكول DNA كه در اصطلاح علمى به قسمتهاى بيان شده (Expressed) موسومند، خواص كليدى خود را در سلول بروز مىدارند و باقى قسمتهاى ملكول DNA به طور خاموش در درون سلول باقى مىمانند تا مگر در نسلهاى بعدى از حالت كلافگى خارج و فعال گردند.
چگونگى ارتباط ميان قسمتهاى بيان شده ملكول DNA در هر سلول با شكل و خصوصيات كلى آن سلول را مىتوان به شرح زير تجسم نمود.
جفت ملكولهاى بازى در قسمتهايى از ملكول DNA كه از حالت كلاف پيچيده خارج شدهاند در اثر فعاليتيك پروتئين (آنزيم) موجود در فضاى سلول از هم جدا مىشوند و ملكولهاى بازى آزاد در فضاى سلول را طبق همان خاصيت جفتشوندگى خود جذب مىكنند و براساس قوانين و معانى ملكولى نهفته در توالى بازها، در كنار يكديگر قرار مىدهند و بدينترتيب زنجيرههاى كوتاهى از ملكولهاى باز ساخته مىشود و در فضاى سلول رها مىگردد كه دقيقا از روى ملكول و بدينترتيب زنجيرههاى كوتاهى از ملكولهاى باز ساخته مىشود و در فضاى سلول رها مىگردد كه دقيقا از روى ملكول DNA الگوبردارى شدهاند.
اين زنجيرههاى ملكولى به RNA مشهورند. RNA در فضاى سلول نقش الگويى را براى در كنار هم قرار گرفتن ملكولهاى نسبتا بزرگترى كه به اسيد آمينه مشهورند، بازى مىكنند. بيست نوع ملكول اسيد آمينه در فضاى سلولهاى جانداران وجود دارند كه با در كنار هم قرار گرفتنشان براساس RNA ، زنجيرههاى ملكولى عظيم و غولآسايى به نام پروتئين ايجاد مىشود.
پروتئينها انواع مختلفى دارند و هر يك خاصيتى ويژه خود را داراست. خاصيت مهم پروتئينها از زواياى ملكولى خاصشان ناشى مىشود، زيرا علاوه بر اين كه خودشان نقش ساختمانى دارند، مىتوانند ملكولهاى مختلف موجود در سلول را با هم تركيب كنند و مواد ساختمانى جديدى، بسازند. ملكولهاى ساختمانى ايجاد شده پيوسته در فضاى سلول رها مىشوند و بعد از مدتى سرگردانى عاقبتبه دليل شكل فضايى و نيروهاى جاذبه و دافعه ملكولى، به جايى كه دقيقا با زواياى ملكولىشان جور باشد برخورد مىكنند و قويا متصل مىشوند. پروتئينهاى مختلف بويژه به دليل ساخت ملكولهاى ساختمانى گوناگون، ساختارهاى مختلفى را در سلول تشكيل مىدهند. بدينترتيب همچون ساختمان انواع بلورها كه براساس خواص ملكولهاى سازنده خود، تشكيل و حتى ترميم مىشوند، ساختمان سلول رقم مىخورد.
كليه واكنشهاى شيميايى و فيزيكى حياتى در سلولها توسط پروتئينها به انجام مىرسد. سرخى خون ما به علت پروتئينى است كه ملكولهاى اكسيژن هوا را از آلوئولهاى ريه به سلولهاى بدن ما مىرساند.
براساس اين كه چه نوع ملكولهاى پروتئينى و با چه مقدارى در هر سلول توليد شوند - كه طبعا اين را قسمتهاى بيان شده ملكول DNA رقم مىزند - شكل و فعاليتهايى كه آن سلول دارا خواهد بود، تعيين مىشود.
هم اكنون با توجه به پديده بيان شدن قسمتهاى مختلف ملكول DNA در جريان تقسيم سلولى، مىتوان دريافت كه چگونه از يك سلول تخم با يك ملكول DNA كه همواره در همه تقسيمها دقيقا بازسازى مىشود و بدون تغيير به سلولهاى بعدى منتقل مىگردد، گاه سلول شبكيه چشم به وجود مىآيد كه در اثر تابش نور، نوعى جريان الكتريسيته را توليد و به مغز مىفرستد و گاه سلول عضلانى كه در اثر جريان الكتريسيتهاى كه از مغز مىآيد، در يك جهت جمع و كوچك مىشود و به جاندار حركت مىبخشد.
تغيير در بيان ملكول DNA بارها در تقسيمات سلولى جنين در مراحل و محلهاى مختلف به نحو برنامهريزى شده اى روى مىدهد و در نتيجه نسلهاى سلولى جديدى كه از نظر ظاهر و فعاليتبا سلولهاى والد خود متفاوتند به وجود مىآيند و همچون درختى كه هر شاخهاش عضوى را بسازد و هر عضو، شاخههاى جديدى را، ساختمان جنين با تمامى ارگانهاى مختلفش از مغز گرفته تا قلب و كليه و پوستشكل مىگيرد. (لازم به ذكر استبيان شدن ملكول DNA بعد از مراحل اوليه تقسيمات سلولى به طور وسيعى متاثر از اطلاعات ژنتيكى اين ملكول و محصولات پروتئينى است كه حاصل مىكند).
با توجه به اين حقايق علمى، زمانى كه به قرآن و تفسيرهاى موجود مراجعه مىكنيم كه دريابيم تا چه حد مىتوان پى برد كه در روز رستاخيز با چه سازوكارى زندگى دوباره خود را به دستخواهيم آورد، به نكات جالب توجه و افشاكنندهاى برمىخوريم كه به شرح زير گزارش مىشود.
اگر تمامى آيات مرتبط با چگونگى وقوع رستاخيز اجساممان را دستهبندى كنيم، دستهاى از آيات به رويش گياهان اشاره دارند:
«و ان كل لما جميع لدينا محضرون وآية لهم الارض الميتة احييناها و اخرجنا منها حبا فمنه ياكلون» (يس /23 و33).
«و هو الذى يرسل الرياح بشرا بين يدى رحمته حتى اذا اقلتسحابا ثقالا سقنه لبلد ميت فانزلنا به الماء فاخرجنا به من كل الثمرات كذلك نخرج الموتى لعلكم تذكرون» (اعراف /57)
«ومن آياته انك ترى الارض خشعة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت وربت ان الذى احياها لمحى الموتى انه على كل شىء قدير» (فصلت /39)
«فانطر الى اثار رحمت الله كيف يحى الارض بعد موتها ان ذلك لمحى الموتى و هو على كل شىء قدير».
«.. رزقا للعباد واحيينا به بلدة ميتا كذلك الخروج» (ق /11)
«والذى نزل من السماء ماء بقدر فانشرنا به بلدة ميتا كذلك تخرجون» (الزخرف /11)
«يخرج الحى من الميت ويخرج الميت من الحى و يحى الارض بعد موتها وكذلك تخرجون» (روم /19)
«والله الذى ارسل الرياح فتثير سحابا فسقنه الى بلد ميت فاحيينا به الارض بعد موتها كذلك النشور» (فاطر /9)
نوع مثالهايى كه در اين آيات و آيات مشابه ديگر انتخاب شدهاند، تصور آفرينند. آشكار است كه هرگز ساقههاى خشك و بيجان در اثر بارش باران، جان دوباره نمىگيرند. بلكه اين رويش گياهانى جديد با ساقه و برگهايى تازه است كه حيات را در سرزمينى خشك و مرده به وجود مىآورد. از ديد ملكولى نكته جالب توجهى را كه اين دسته آيات به آن اشاره دارند مىتوانيم خاصيتخارقالعاده ملكول DNA در بذر گياهان بدانيم. ملكولى كه در اثر بارش باران و ايجاد رطوبت كافى فعال مىشود و به طرز حيرتانگيزى ملكولهاى خاك و هوا را با هم تركيب مىكند و مواد سبزرنگى ايجاد مىكند كه انرژى خورشيد را جذب مىكنند و به فرآيندهاى فتوشيميايى خاص خود مشغول مىشوند. قدرت الهى در سبز كردن يك بيابان خشك در واقع در ملكول DNA متجلى مىشود، زيرا باران هرگز نمىتواند در خاك كاملا خالص و فاقد ملكول DNA سرسبزى ايجاد كند، مگر اين كه پس از ميليونها سال تداوم رطوبت و فعل و انفعالات شيميايى ميان عناصر خاكى بيجان باز مجددا ملكول DNA يى حادث و حاصل گردد.
گروهى از آيات نيز به دوران جنينى پيدايش انسان اشاره دارند:
«وانه هو امات و احيا و انه خلق الزوجين الذكر و الانثى من نطفة اذا تمنى و ان عليه النشاة الاخرى» (نجم /47-44)
«فلينظر الانسان مم خلق خلق من ماء دافق يخرج من بين الصلب والترائب انه على رجعه لقادر يوم تبلى السرائر» (طارق /9-5)
«الم يك نطفة من منى يمنى ثم كان علقة فخلق فسوى فجعل منه الزوجين الذكر والانثى اليس ذلك بقادر على ان يحيى الموتى» (قيامت /40-37)
«من اى شىء خلقه من نطفة خلقه فقدره ثم السبيل يسره ثم اماته فاقبره ثم اذا شاء انشره» (عبس/22-18)
در بعضى از آيات نيز آمده است همينگونه كه اينك موجوديتيافتهايم، يكبار ديگر نيز زندگى را به دستخواهيم آورد:
«وعرضوا على ربك صفا لقد جئتمونا كما خلقنكم اول مرة بل زعمتم الن نجعل لكم موعدا» (كهف /47)
«.. كما بداكم تعودون» (اعراف /29)
«ولقد جئتمونا فردى كما خلقناكم اول مرة» (انعام /94)
«افعيينا بالخلق الاول بل هم فى لبس من خلق جديد» (ق /15)
«اولم ير الانسان انا خلقناه من نطفة فاذا هو خصيم مبين × وضرب لنا مثلا ونسى خلقه قال من يحى العظام وهى رميم. قل يحييها الذى انشاها اول مرة وهو بكل خلق عليم × الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون × او ليس الذى خلق السموات والارض بقادر على ان يخلق مثلهم بلى و هو الخلاق العليم» (يس /81-77)
به نظر ما نقطه اشتراك ديدگاههاى همه اين آيات، خواصى است كه از ملكول AND برمىخيزد. آيه زيباى زير اين نظرمان را قوت مىبخشد:
«والله انبتكم من الارض نباتا ثم يعيدكم فيها و يخرجكم اخراجا» (نوح 18-17)
با توجه به اصطلاح بسيار ظريف رويانيدن (انبتكم) در اين آيه و دوران جنينى (رويانى) موجود در رحم مادر و نيز شواهد علمى و مستندى كه در زمينه پيدايش و گسترش حيات در طول 5/3 ميليارد سال در سياره زمين ارائه گرديده است. (1) مىتوان به ملكول AND و روند منطقى رويش و تقسيم سلولى كه توسط طبيعت و در واقع اراده پروردگار براى پيدايش حيات و انسان برگزيده شده، به عنوان افقى راهگشا نگريست كه بخش عمدهاى از ابهامات تولد دوباره در روز رستاخيز را براى ما قابل تصور مىسازد.
خداوند بزرگ كه از نگرانى فراوان بشر نسبتبه سرنوشتخويش آگاه بوده است، در برابر اين پرسش قديم و مستمر آدميزادگانش در كتابى كه براى راهنمايى تمام بشر نازل فرموده، مثالهايى را برگزيده است كه امروزه به كمك كشفيات علمى آنها را بسيار معنىدار مىيابيم. چرا كه براستى از ديد ملكولى، اساسا تفاوتى ميان رويش گياهان و پيدايش انسانها نيست و هر موجود زنده پرسلولى كه بنا باشد به وجود بيايد، محتملترين راه پيدايشش تقسيمات فوقالعاده حساب شده و هدفدار سلولى است تا تمامى سلولهاى اين موجود زنده موردنظر، در محل ويژه خود نقش خويش را ايفا كنند و مجموعه واحدى از زندگى را تشكيل دهند.
از اينرو براساس آنچه آمد براى پيدايش مجدد انسانها (كه موجوداتى پرسلولى هستند) در روز رستاخيز مىتوان متصور شد كه:
فرضيه اول: «براى پيدايش مجدد هر انسا،ن يك رويش جنينى روى خواهد داد كه در آن رويش، ملكول AND در يك سلول اوليه، مشابه سلول نطفه در زندگى زمينى، نقش اصلى را در رقمزدن خصوصيات هر فرد بازى خواهد كرد».
قسمتهاى بعدى تصور در خصوص محل وقوع تقسيمات سلولى و رويش جنينى و نيز چگونگى ساخت ملكول AND را پس از مطالعه ديگر آيات قرآن ارائه مىنماييم. در نگاه اول ممكن است چنين به نظر رسد كه آيات259 و 260 سوره بقره مخالف فرضيه ارائه شده هستند. از اينرو گزارش بررسى اين آيات ارائه مىشود:
آيه اول: «او كالذى مر على قرية وهى خاوية على عروشها قال انى يحيى هذه الله بعد موتها فاماته الله مائة عام ثم بعثه قال كم لبثت قال لبثتيوما اؤ بعض يوم قال بل لبثت مائة عام فانظر الى طعامك وشرابك لم يتسنه وانظر الى حمارك ولنجعلك آية للناس وانظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحما فلما تبين له قال اعلم ان الله على كل شىء قدير» (بقره /259)
در كتب تفسير اختلافنظرهايى در ديدگاههاى مفسران نسبتبه بندبند اين آيه مشهود است، در حالى كه طبعا در هر مورد يكى از اين تفسيرها به حقيقت نزديكتر مىباشد. اگر گزيدههايى از اين تفاسير متعدد را در مورد هر بخش اين آيه كنار هم بگذاريم، به نكات جالب و افشاءكنندهاى مىرسيم:
اولا با توجه به آيه 60 سوره انعام كه در آن از خوابيدن به هنگام شب به مرگ موقتى تعبير شده كه به هنگام برخاستن از خواب (ثم يبعثكم... همينگونه كه در آيه259 بقره از بعثه استفاده شده) پايان مىيابد، اگر نظر مفسرى را بپذيريم كه اظهارنظر كرده بود بدن آن مرد (احتمالا نام او عزير بوده است) از هم نپاشيده و تنها در خوابى طولانى فرو رفته است. (2) ثانيا اگر از ميان مفسران (سدى، ضحاك، و قتاده و ربيع) نظر سدى را بپذيريم كه اظهار داشته اين پيدايش دوباره الاغ بوده كه به نمايش گذاشته شده، در اين صورت به يك رويش جنينى مىرسيم!
البته اين سؤال را كه اين رويش جنينى در چه محيطى و به چه نحوى روى داده كه براى عزير قابل رؤيتبوده نمىتوان پاسخ داد، اما به دو دليل اين پيدايش، جنينى بوده است:
دليل اول: در تفسير الميزان آمده است كه «ننشز» در آيه259 بقره از مصدر انشاز به معنى رشد و نمو دادن است، و در دنباله، نظر مفسران ديگرى آورده شده كه با توجه به معنى «ننشر» تا حدى دريافته بودند كه به عزير خطاب شده به رشد استخوانها بنگرد. اما ظاهرا چون نتوانسته بودند توجيه كنند كه اين كدام استخوانها هستند كه رشد مىكنند كه عزيز بايد به آنها بنگرد، گفتهاند: «مراد به عظام، استخوانهاى داخل بدن زندگان است كه انشاز آنها يعنى اين كه خدا آنها را نمو مىدهد و گوشتبر روى آنها مىپوشاند، خود از آيات بعث استبراى اين كه مىفهماند آن خدايى كه به اين استخوانها جان مىدهد و در نتيجه استخوانها نمو مىكنند، قادر است مردگان را زنده كند» (ص 290 تفسير الميزان ترجمه) (البته تفسير الميزان نظر اين مفسران را قبول نكرده است).
دليل دوم: پوشاندن استخوانها با گوشت (ثم نكسوها لحما) دقيقا همان بيانى است كه يكبار ديگر نيز در قرآن كريم، استفاده شده است. اما، براى يك رويش جنينى: «ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر فتبارك الله احسن الخالقين»؟
مىبينيم كه بيان زيباى «كيف ننشزها ثم نكسوها لحما» ديگر حرفى براى گفتن باقى نگذاشته است.
آيه دوم: «واذ قال ابراهيم رب ارنى كيف تحى الموتى، قال اولم تؤمن قال بلى ولكن ليطمئن قلبى قال فخذ اربعة من الطير فصرهن اليك ثم اجعل على كل جبل منهن جزءا ثم ادعهن ياتينك سعيا واعلم ان الله عزيز حكيم» (بقره /260)
در تفسير الميزان در مورد اين آيه تصريح شده است كه اين آيه نحوه احياء مجدد را بيان مىدارد، نه امكان آن را خصوصا با توجه به اين كه در پايان آيه آمده است: «... واعلم ان الله عزيز حكيم» و نيامده: «.. واعلم ان الله على كل شىء قدير».
موارد زير در تفسير الميزان در همين زمينه آمده است:
«و اين همان اشكالى است كه فرعون به موسى كرد و گفت: پس بگو ببينم سرنوشت گذشتگان چه شد؟ موسى در پاسخش، سخن از علم خدا كرد و گفت، علم اين مساله نزد پروردگار من در كتابى است و پروردگار من نه چيزى را گم مىكند و نه از ياد مىبرد» (طه/51)
«سؤال ابراهيمعليهالسلام از كيفيت زنده كردن مردگان است كه خدا چطور آنان را زنده مىكند. نه از اين كه اجزاى مرده چگونه براى بار دوم حيات را مىپذيرد. او پرسيد: كيف تحى؟ (به ضم تاء) يعنى چطور زنده مىكنى و نپرسيد كيف تحيى؟ (به فتح تا)، يعنى چطور زنده مىشوند؟»
«ابراهيم مىخواسته كيفيت فعل خدا در احياى مردگان را ببيند، نه كيفيت زنده شدن اجزا را. اين معنا را از خود كلمه - ادع - نيز مىتوان استفاده كرد، براى اين كه اگر منظور ابراهيم تماشاى زنده شدن اجزاى طيور بود، با در نظر گرفتن اين كه طيور در محلى دور قرار گرفته بودند، و صدا زدن از راه دور در واژه عرب - نداء - گفته مىشود، نه - دعا - بايد فرموده باشد - ثم نادهن- و چون اين طور نفرموده بلكه كلمه دعا را كه مخصوص صدا زدن از نزديك استبه كار برده، مىفهميم كه با اجزاى طيور كارى نداشته. معناى اين كه فرمود «ياتينك سعيا» اين است كه روح مرغان به جسد خود برمىگردد و بعد با سرعتبه سويت مىآيند».
و نيز: «.. خداى سبحان هم وقتى موجودى از موجودات جاندار را ايجاد كند و يا زندگى را;چ ظظ دوباره به اجزاى ماده آن برگرداند، ايجادش تحتبه روح صاحب حيات آن متعلق مىشود. و آن گاه به تبع آن البته اجزاى مادى آن نيز موجود مىشود، و همان روابطى كه قبلا بين اجزا بود، مجددا برقرار مىگردد و چون آن روابط نزد خدا، محفوظ است، اين ماييم كه احاطهاى به آن روابط نداريم، پس تعيين جسد به وسيله تعيين روح است و جسد بلافاصله بعد از تعيين روح، متعين مىشود».
واضح است كه تحليل آيات فوق به اين نتيجه منجر نشده كه ذرات پراكنده همه از همه سو جمع شدهاند و در يك جا پرندهاى را ايجاد كردهاند. اگر هدف طرح چنين تصورى براى ما مىبود كافى بود تنها يك پرنده قطعه قطعه و بخوبى له و پراكنده شود (شايد برخى معتقد باشند، منظور رفع شبهه آكل و ماكول بوده است. اما شبعه آكل و ماكول موضوع ديگرى است. موضوع تنها اين نيست كه اگر ذرات بدن دو جاندار با هم مخلوط شود، چگونه از هم جدا خواهند شد. شبهه اين است كه مثلا فرزند يك زن و مرد آدمخوار كه تقريبا همه ذرات بدنش متعلق به آدمهايى ديگر است، چگونه در روز رستاخيز، ذرات بدن خود را از خوردهشدگان خواهد گرفت).
ما معتقديم، پيامى كه در مخلوط كردن گوشتها نهفته، تاكيدى استبر اين كه فرقى نمىكند گوشت اين پرنده باشد يا پرنده ديگر و تفاوتى ندارد كه ذرات تشكيلدهنده بال پرندهاى كه زنده مىشود، حتما همان ذرات قبلى خودش باشد. ذرات و ملكولهاى سازنده سلولهاى بدن پرندگان اهميتى و اصالتى نداشتهاند كه حتما به پرنده قبلى بازگردند. مهم، همان پرنده قبلى بوده كه تنها با روابط دقيقى كه بين اجزا و ذراتش برقرار بوده، متعين مىشده است. جالب است كه تفسير الميزان نيز از روابطى بين اجزاى مادى كه نزد خدا محفوظ بوده و ما به آن احاطهاى نداريم ياد مىكند و بيشتر از آن كه اين مورد را معجزهگونه بداند، آن را يك روند حساب شده و علمى قلمداد مىكند. چه روابط مهمى بين ذرات بدن پرنده وجود دارند كه او را با همه خصوصياتش رقم مىزنند و هست مىكنند؟ ملكولهاى بدن پرنده با چه آرايشى كنار هم چيده مىشوند؟ چه برنامهاى، چه اطلاعاتى اين ملكولها را به صورت پروتئين و گوشت و پوست و استخوان درمىآورد؟ با توجه به حقايق علمى ارائه شده، جواب اين سؤال را در حد بسيار خوب و قابلقبولى مىدانيم.
بررسى آيات259 و 260 سوره بقره از اين بابت مهم بودند كه روشن شود با فرضيه نظريه جديد ناسازگار نيستند و نمىتوانند صرفا تاكيدكننده نظريه سابق باشند. صحيح نخواهد بود اگر تنها اين دو آيه را مستمسك خود قرار دهيم، زيرا ما در زمان وقوع اين دو ماجرا حاضر نبودهايم، اما رويش گياهان واقعهاى بوده است در معرض ديد تمام انسانها. هرگز در سرزمينى خشك ساقه خشكيده و مرده يك بوته گياه وحشى، به آب باران جان دوباره نمىگيرد، بلكه همواره ساقهاى نو مىرويد و برگ سبز تازهاى ايجاد مىكند، چرا بايد استخوانهاى مرده دوباره جان بگيرند؟